سلام ، ازینکه مرا راه دوزخ را نشان دادی تب خال لبانم را زیادترسوزش گرفته ...... آه راستی ...ازلب گفته ای تو هیچگاه تشنه نخواهی ماند اگر لبهای اورا ...را بیاد آری نه لبهای تب خال زده را/ هاهاها / شمشادباشی /مهرانگیز
سلام و ممنون از محبتتان . من نیز وبلاگ آینا را بخاطر تشابه اسمی میشناسم ولی به توصیه شما دوباره به آنجا سر زدم . زیبا مینویسد روح مرا جوان میکند عطر نوشته هایش شما را نمیدانم ....
سلام ........ آری واین یکی هم خیلی زیبابود به زیبایی خواب یک شاعر به زیبایی گلهای نوجوان وهنوزناشگفته ای مرسل به زیبایی عشق ...../ شمشادباشی وغازی نه شهید .
سلام بر حضرت همسایه ! امید که حالتان خوب باشد . مرا ببخشید که دیر به دیر سر میزنم . هر از گاهی اگر مجالی دست دهد خواندن شعرهای زیبا شما را از دست نمیدهم . بگذریم که کلمه برادر در شعر اول کمی ناملموس به نظر میرسد .... به هر حال از خواندن شعرها لذت بردم . زنده باشید !
راه از کدام طرف است ؟ کدام سو برویم ؟ چه کار کنیم ؟ راه نشان دهید لطفا . یک آسپر ین بدهیدم . افشا کنید ، اعتراض کنید . همدرد باشید ما را ... شوخی صمیمانه مرا ببخشید . از پیام تان سپاسگذارم . با محبت .
پلک سوم شب / سپیده دم نیست ...لایه در لایه تاریکیست... دیروز تاریک.. امروز تاریک ... فردای تاریک / زادن دریاریکی ... زیستن در تاریکی ... مردن در تاریکی ... این بود پلک سوم شب /یا سه پلک شب. /یا شب سه پرده /و...
کمال عزیز... من خوب چیغ کشیدن بدم ... بیدار میکنم تکان میدهم ... هی هی میگویم... انک سیلاب .! و بعدش کجا وکدام رفتن کار خود ادمی... من برای یک لحظه بخشی از روح اورا در اختیار دارم نه تمام هستی اش را... برای ان نوشتمکه بی اعتنا نگذشته باشم از حضور ...
دریا باری گرامی .... راست میگی؟ هیچ خفه نشو بیرارررررر نه دیق و نه وارخطا شو... من سوسیالیست تر از هر سوسیالیستی ام بااین فرق که میان سوسالیسم اوایل قرن بیست و سوسیالیسم امروزی هم در موضع گیری و هم در مفاد شناسی و ابزار شناسی سوسیالیستی فرق فهمی ( دانشی ) قایل ام . من از رقابت ( در فرهنگ مارکیتی ) ناخوش ام و ان را پروسه ای می دانم که نا توانی بخشی از مردم ( افراد ) را هزینه ای برتری ( قدرت پول وو... ) بخشی دگری می کند ... کسانی بالا می رود و بالا تر می رود ووو تعدادی می میرد و میرد... اما این همه نمی تواند پایه ای تناقضی را میان لیبرالیسم شناسی من ایجاد کند. من ازنوع توزیع در سرمایه داری بیزارم . من به فلسفه ای حقوق ابتدایی احترام بسیار قایلم ... دراین باره برایت خواهم نوشت . این مساله چلنج های جدی در برابر بخشی از مواد حقوق بشر که از سرمایه داری تغذیه می کند ایجاد می کند.
من تا جای که بادوستانم بوده ام سرمایه ای شخصی نداشته ام ... . پول و پیسه و همه و همه لباس و نان مشترک بوده است و هیچ کدام را حق خود نخوانده ام .... از دانشگاه ؟؟؟؟؟؟... به نظر من انچه ویزه ای دانشگاه من است تمرین فکر ازاد و تعلیم غیر ایدیالوزیک است .... .
آنچنان عاشقانه به تمام خواهمت خواست که قلمت سر به زیر شود و انگشتهات بر تن من بریزد ذهن زیبای تو را
سبز باشم یا سرخ چه فرقی دارد ؟ می جوشم و میبالم بر می آیم صدای تو ناب میکند شراب را مستی من تمام نمیشود بریز
آماده ام تا به تردید نفس بکشی و من بی بهانه به تنت عشق ببافم
می ایستم کنار دریا و طلوع ترا انتظار میکشم با موج بلند بر می خیزنم بیایی ابر میشوم در آغوش تو نیایی می ریزم
بگذار این بار که دیدمت کاری کنم تا ساعت دیواری برگردد به روز تولد تو و خدا پشت دستهاش پنهان شود
حواسم اصلا به اسبها نبود داشتم به چشمهای تو نگاه می کردم در خواب من آنهمه اسب آمدند و رفتند و سکوت شد حواسم اصلا به چشمهای تو نبود داشتم به نفسهات گوش میدادم در بیداری تو را خواب میدیدم حواسم اصلا به خودم نبود ! ...
می شود لباس هام را به تنم آتش بزنی و من لباسهات را به تنت آب کنم ؟
نگذار بروم جادو کن سنگ کن مرا نشسته و تماشاگر تو آنجا
تا به حال مرا زیر نفسهای تو گم شده دیده بودی ؟
خواب معجزه است تا چشم بر هم میگذارم از راه می رسی با همان لبخند و تو معجزه ای تا جشم باز میکنم برابرم نشسته ای با همان لبخند
همه داشته هام شده نداشتن دستهات همه من یعنی نبودن تو دستهات دستهاترا از تنم برنداری یکوقت مثل نیستی دود میشود تنم میدانی همه نفس هام منتظر تو بودن یعنی چی ؟ می دانی ؟
موسیقی میگذارم کف دستم قوت میکنم برات فقط لبخند بزن برو کنار پنجره آمدن مرا تماشا کن اریب میبارم آقای من مثل اشکهام مثل نتهای کوچولو مثل نگاه تو
من عاشق پر ستش توام و خودت هم این را نمیدانی آقای من !
پس چرا نیستی ؟ حالا کجا دنبالت بگردم در این نیمه شب باز می چرخم در آغوش تو خودم هم نیستم حالا ... نیستم
تا حالا مرا دیده ای لبهام تب دار و دو دل نه ! هزار دل بوسید نقطه نقطه تنت ؟ نه !
غرجی عزیز... راستی هم که بسیار خواندنی است... /اگر نبود می ستردمش. / اما تو که میایی فکر میکنم در کوچه های اطراف خانه بیرارت بسیار میگردی... گوئی باآن که می سراید آشنا هستی و آمدن به خانه لالایت بهانه... نشود اینجاه صندوق پست شما ها باشد ولالا بی خبر.!
بیا با این آهنگ برقصیم به حرکت پا کاریت نباشد لا لای من خدا نشسته آنجا نگاه میکند به پیچش دستهای تو به پاهای من تنها نشسته آنجا مبهوت باز هم دیر رسیده ! من پا عوض میکنم تو بخند ... گردش درستهات مال من ؟
ذره ذره در آغوشت جا بگیرم ؟ ذره ذره ببوسمت ؟ لباس هات را ذره ذره به باد بدهم ؟ تو را مزه مزه کنم ؟ با دلتنگی ایت چه کنم آقای من !
بیا با این آهنگ برقصیم به حرکت پا کاریت نباشد ... چرخش دستهات مال من ؟
به نگاهت راضیم به صدات به بودنت آنقدر راضی ام که تکه های خوشبختی ام را پیدا میکنم یک سنجاق سر یه دکمه یک آینه یک پنجره و یک زن که در آغوش تو خواب تو را می بیند ...
دیدی ؟ دیدی در این قمار چیزی عایدم نشد ؟ دیدی دلم را به تو باختم ؟ می برم تو را از این شهر تو را میبرم اینجا دیگر جای نفس کشیدن نیست !
نمیدانم .... اما فقط شب و روزم از حقیقت خالی نیست ....دل هم خالیست .....
دلت دریا
سلام ... وب جالبی داری .. موفق باشی و شاد ..
الهی دلخوشی باشه پناهت گلای رازقی تن پوش راهت
سلام ، ازینکه مرا راه دوزخ را نشان دادی تب خال لبانم را زیادترسوزش گرفته ...... آه راستی ...ازلب گفته ای تو هیچگاه تشنه نخواهی ماند اگر لبهای اورا ...را بیاد آری نه لبهای تب خال زده را/ هاهاها / شمشادباشی /مهرانگیز
زنده گی گاه بازیی ست – بازی ...
برای بازیدن،
برای تازیدن،
برای نازیدن ...
کاش همه شعر ها را با هم در یک فضا نمی گذاشتید تا زیبایی اش قابل هضم باشد.
گاهی اوقات اویختن زیباترین گام زندگیست
امید دارم که بهترینها برایت ساخته شوند
« لحظه ها شاید معنای حقیقی زندگی باشند »
و گاهی گذر از یک لحظه .. گذر از یک زندگی است .. فراموش مکن
... چشم پرنسس مهربان .فراموش نمی کنم نه .! / امیددارم به شما نیز بهترینها ساخته آید
برای بازیدن
برای تازیدن
برای نازیدن ...
زیبا بود و این دو کار آخری در حال نوتری بود
هیچ دلم نمی شود دراین صفحه سیاسی نویسی کنم ... خانه ای من برای این کار بهتر است.. .
آقای دریاباری سلام و احترام!
از دو سه شیشه بیشتر نبود...
خیلی مصروف هستم در این روزها.... بزودی مصروفیتم کم می شود و دوباره به پرگویی سابقم خواهم پرداخت. تان آن وقت شاد باشی و فراموشم نکنی!
سلام و ممنون از محبتتان . من نیز وبلاگ آینا را بخاطر تشابه اسمی میشناسم ولی به توصیه شما دوباره به آنجا سر زدم . زیبا مینویسد روح مرا جوان میکند عطر نوشته هایش شما را نمیدانم ....
... مرا پیرکرد.!
سلام . به روز هستم و منتظر نظر شما ....
سلام و ا زحسن نظرتان ممنونم . مایه مباهات است ...
دریاباری عزیز سلام! خیلی زیبا و عمیق است. همیشه چنین بسرایی دوست گرامی!
سلام ........ آری واین یکی هم خیلی زیبابود به زیبایی خواب یک شاعر به زیبایی گلهای نوجوان وهنوزناشگفته ای مرسل به زیبایی عشق ...../ شمشادباشی وغازی نه شهید .
سلام بر حضرت همسایه ! امید که حالتان خوب باشد . مرا ببخشید که دیر به دیر سر میزنم . هر از گاهی اگر مجالی دست دهد خواندن شعرهای زیبا شما را از دست نمیدهم . بگذریم که کلمه برادر در شعر اول کمی ناملموس به نظر میرسد .... به هر حال از خواندن شعرها لذت بردم . زنده باشید !
...سلام به اینا... خوذم نیز تردید داشتم - کلمه برادر... حذف شد .. خواهر تیر انداز نیز داریم .!ممنون شما.
سلام و به روزم دوست عزیز !
دریاباری عزیز سلام. خواندم و لذت بردم. شادکام باشید
سلام .
امروز- درتاریکی بی همی گمشده ایم .
راه از کدام طرف است ؟ کدام سو برویم ؟ چه کار کنیم ؟
راه نشان دهید لطفا . یک آسپر ین بدهیدم . افشا کنید ، اعتراض کنید . همدرد باشید ما را ... شوخی صمیمانه مرا ببخشید . از پیام تان سپاسگذارم . با محبت .
سلام . منتظر نگاهی هستم که از پلک سوم شب بر تاریکیم بتابد .....
پلک سوم شب / سپیده دم نیست ...لایه در لایه تاریکیست...
دیروز تاریک.. امروز تاریک ... فردای تاریک / زادن دریاریکی ... زیستن در تاریکی ... مردن در تاریکی ... این بود پلک سوم شب /یا سه پلک شب. /یا شب سه پرده /و...
کمال عزیز... من خوب چیغ کشیدن بدم ... بیدار میکنم تکان میدهم ... هی هی میگویم... انک سیلاب .! و بعدش کجا وکدام رفتن کار خود ادمی... من برای یک لحظه بخشی از روح اورا در اختیار دارم نه تمام هستی اش را...
برای ان نوشتمکه بی اعتنا نگذشته باشم از حضور ...
به تیری که بستی دلش را سرش را
ز خود کن تمامش و خاکسترش را
به گنگای چشم ات بریزان ٬ مریزان
بریزان نگاههای نرگسترش را
سلام ! اولین بیانیه کمیته دفاع از عاشقان را بخوانید و امضا کنید
سلام مجدد !
دریا باری گرامی .... راست میگی؟ هیچ خفه نشو بیرارررررر نه دیق و نه وارخطا شو... من سوسیالیست تر از هر سوسیالیستی ام بااین فرق که میان سوسالیسم اوایل قرن بیست و سوسیالیسم امروزی هم در موضع گیری و هم در مفاد شناسی و ابزار شناسی سوسیالیستی فرق فهمی ( دانشی ) قایل ام . من از رقابت ( در فرهنگ مارکیتی ) ناخوش ام و ان را پروسه ای می دانم که نا توانی بخشی از مردم ( افراد ) را هزینه ای برتری ( قدرت پول وو... ) بخشی دگری می کند ... کسانی بالا می رود و بالا تر می رود ووو تعدادی می میرد و میرد... اما این همه نمی تواند پایه ای تناقضی را میان لیبرالیسم شناسی من ایجاد کند. من ازنوع توزیع در سرمایه داری بیزارم . من به فلسفه ای حقوق ابتدایی احترام بسیار قایلم ... دراین باره برایت خواهم نوشت . این مساله چلنج های جدی در برابر بخشی از مواد حقوق بشر که از سرمایه داری تغذیه می کند ایجاد می کند.
من تا جای که بادوستانم بوده ام سرمایه ای شخصی نداشته ام ... . پول و پیسه و همه و همه لباس و نان مشترک بوده است و هیچ کدام را حق خود نخوانده ام .... از دانشگاه ؟؟؟؟؟؟... به نظر من انچه ویزه ای دانشگاه من است تمرین فکر ازاد و تعلیم غیر ایدیالوزیک است .... .
ممنون از حضور و مهرتان.
دوست عزیز ویب سایت و نوشته های جالیب داری کامیاب وموفق باشید اگر وقت داشتی به ما هم سری بزنید ممنون میشوم.
شعر نو در .... ادرس داده شده.... خوبی ؟
قدمتان ای روزها سنگین شده است همسایه ؟؟؟؟
... دیدن دوستان بادل میروم.!
قلب تو،
معبدی خونین است
این حواری سپید جامه را ...
سلام ! سکوتتان مرا می آزارد سخت دلتنگ نگاهتان هستم . منتظرم نگذارید ..
آنچنان عاشقانه
به تمام
خواهمت خواست
که قلمت سر به زیر شود
و انگشتهات
بر تن من بریزد
ذهن زیبای تو را
سبز باشم یا سرخ
چه فرقی دارد ؟
می جوشم و میبالم
بر می آیم
صدای تو
ناب میکند شراب را
مستی من
تمام نمیشود
بریز
آماده ام تا به تردید
نفس بکشی
و من
بی بهانه به تنت
عشق ببافم
می ایستم کنار دریا
و طلوع ترا انتظار میکشم
با موج بلند بر می خیزنم
بیایی ابر میشوم
در آغوش تو
نیایی می ریزم
بگذار این بار که دیدمت
کاری کنم تا ساعت دیواری
برگردد به روز تولد تو
و خدا
پشت دستهاش پنهان شود
حواسم اصلا به اسبها نبود
داشتم به چشمهای تو
نگاه می کردم
در خواب من
آنهمه اسب
آمدند و رفتند و سکوت شد
حواسم اصلا به چشمهای تو نبود
داشتم به نفسهات
گوش میدادم
در بیداری
تو را خواب میدیدم
حواسم اصلا به خودم نبود !
...
می شود لباس هام را به تنم
آتش بزنی
و من لباسهات را
به تنت آب کنم ؟
نگذار بروم
جادو کن
سنگ کن مرا
نشسته و تماشاگر تو
آنجا
تا به حال مرا
زیر نفسهای تو
گم شده
دیده بودی ؟
خواب
معجزه است
تا چشم بر هم میگذارم
از راه می رسی
با همان لبخند
و تو معجزه ای
تا جشم باز میکنم
برابرم نشسته ای
با همان لبخند
همه داشته هام
شده نداشتن دستهات
همه من
یعنی نبودن تو
دستهات
دستهاترا از تنم برنداری یکوقت
مثل نیستی
دود میشود
تنم
میدانی همه نفس هام
منتظر تو بودن یعنی چی ؟
می دانی ؟
موسیقی میگذارم کف دستم
قوت میکنم برات
فقط لبخند بزن
برو کنار پنجره
آمدن مرا تماشا کن
اریب میبارم آقای من
مثل اشکهام
مثل نتهای کوچولو
مثل نگاه تو
من عاشق پر ستش توام
و خودت هم
این را نمیدانی
آقای من !
پس چرا نیستی ؟
حالا کجا دنبالت بگردم
در این نیمه شب
باز می چرخم در آغوش تو
خودم هم نیستم
حالا
...
نیستم
تا حالا مرا دیده ای
لبهام
تب دار و دو دل
نه !
هزار دل بوسید نقطه نقطه تنت ؟
نه !
این که اتش می زند خود را ٬ تورا
اب می سازد به فکرم خواندنی است
این تن داغ و دل بی نام کیست
هر که باشد لحظه ای دل ماندنی است ....
سلامت باشی ..لالایم ..
سپاس دریاباری عزیز! هم از آمدنت هم از نوازشت. شادکامی ات آرزوی قلبی من است. در ضمن شعر بسیار زیبایی بود. شعر باران می خواهمت.
غرجی عزیز... راستی هم که بسیار خواندنی است... /اگر نبود می ستردمش. / اما تو که میایی فکر میکنم در کوچه های اطراف خانه بیرارت بسیار میگردی... گوئی باآن که می سراید آشنا هستی و آمدن به خانه لالایت بهانه...
نشود اینجاه صندوق پست شما ها باشد ولالا بی خبر.!
سلام دریا بری عزیز. زیبا و دلنشین بود. سبز و سلامت باشید.
میران عزیز. سلام وسلامها ... وب شما باز نشد.
سلام / نه خیلی وقته بیدارم ولی هنوزهم میاندیشم که بقول خودت اگر جهنم بروم حیف منی بیچاره ........ / خوبم به آرزوی بهروزی ات / مهرانگیز
کلمه لا لا خیلی دلنشین است . معنی اش چیست ؟
آقای دریاباری فقط این وقت را یافتم تا برایت سلامی بنویسم و بگویم که شاد و سرشار باشی!
بیا با این آهنگ برقصیم
به حرکت پا
کاریت نباشد
لا لای من
خدا نشسته آنجا
نگاه میکند
به پیچش دستهای تو
به پاهای من
تنها نشسته آنجا
مبهوت
باز هم دیر رسیده !
من پا عوض میکنم
تو بخند
...
گردش درستهات
مال من ؟
ذره ذره در آغوشت جا بگیرم ؟
ذره ذره ببوسمت ؟
لباس هات را
ذره ذره
به باد بدهم ؟
تو را مزه مزه کنم ؟
با دلتنگی ایت چه کنم
آقای من !
بیا با این آهنگ برقصیم
به حرکت پا
کاریت نباشد
...
چرخش دستهات
مال من ؟
به نگاهت راضیم
به صدات
به بودنت
آنقدر راضی ام
که تکه های خوشبختی ام را
پیدا میکنم
یک سنجاق سر
یه دکمه
یک آینه
یک پنجره
و یک زن
که در آغوش تو
خواب تو را می بیند ...
دیدی ؟
دیدی در این قمار چیزی عایدم نشد ؟
دیدی دلم را به تو باختم ؟
می برم تو را
از این شهر تو را میبرم
اینجا دیگر جای نفس کشیدن نیست !
خیال دستهات
تنم را
از من گرفته است
گفته بودم ؟
چه فرقی میکند
کجا باشم ؟
من که جز تو
چیزی نمیبینم !
همین جا نشسته ام
پشت این در
از پنجره که نمی آیی ؟
نمیدانم کی
اما روزی از همین جا
می آیی
و من تا همان روز
اینجا مینشینم
همین جا
و منتظر
و بی تاب !