پلک سوم شب

شعر وادبیات

پلک سوم شب

شعر وادبیات

پرواز خاکستر

 

 نگاهت به سنگینیی صخره است 

 به رویش- چشمه - 

 دل ات بوی کوه میدهد 

 بوی دریا  

بوی علف درویده درسپیده دم . 

 میخواهی بدانی که -عشق - چقدرازدلهای مان دوراست؟  

فقط -یک خط! 

 ابم کن خرابم کن 

 بگذار ببارم - برپیشانی تقدیری که ترازمن ربوده است 

 - بی تویی را - هزار بار- ازموده ام وچنان است که ازمند توام  

تو نشانه ی فصول هدررفته ای منی 

 سرگذشت من تمام - حکایت تواست  

.

 چیزی پشت پنجره ازیادنبرده ای ؟ 

 مرا٬جا گذاشته ای درشب ... 

 همچو اذرخشی خسته ازمغاره ای تاریک خویش- جهیدم و 

برگستره اسمان٬ خاکسترشدم . ...

 صبحدم چشمانت را به باد بسپار و- خود- به تما شای پرواز خاکسترم بیا  

ای که به ویرانی ام کمربسته بودی !