دوست داشتم
گلی سرخ باشم
برسینه ای تو - بانو!
اما؛
سرنوشت برنگ دیگرم- زاد
دوست داشتم
سنگ باشم -
آرمیده ومدهوش
- خورشید -
درمن شعله ء نهاد ....
- پنداری
شگفتنم ازباران است و
شوریدنم ازباد ؟ -
ای همزاد!
درهمین بامداد شگوفه ها
- بخاک افتادند؛
درکابل٬
غزه و
بغداد !
سلام دریا باری عزیز...... هی! دلم را بجوش آوردی زیبا بود زیباعزیز.... با چال دیگر جهان به نیرنگ آمد /یکبار دیگر به ضد فرهنگ آمد/ماییم پیاده او وزیر اینک کشت/با مور نگر که فیل در جنگ آمد /آرزو میکنم شامها هم بگذرد !
سلام رفیق ! نبودم چند روزی و چه بد بود روزها که بی زمزمه واژه های تو می گذشت . بی خبر نگذار ما را داوود که بی عاشقانه های تو دنیا سخت عبور می کند ...
گفتی:دوست داشتم-سنگ باشم -خاموش/بار گران درد ها را حوصله مندانه باید در سینه فرو برد تا سنگ شوند؟..وبلاخره سنگ هم در آسیاب بی امان زمان گًرد خواهد شد..ودردها آرزومندانه در دامن سبز سپهر برقص غمگنانه ی خواهند پرداخت..چشمهای باید ،تا دید و گوش های هم تا شنید..
دریا باری گرامی! شعر زیبایت مرا در مدار احساس گرم و انساندوستانه ات به سفر اندوهناک عصر ما برد....یک مسافر همراه
راستش دیر که چه عرض کنم بگذریم.شعترتم خوندم قشنگ بود.
سلام
رنگ دیگر / نه سنگ .../که همان گلی .....
دوست فرهیخته سلام و سلامتی نثارت باد!
بیصبرانه منتظر حضور سبز و پرمهرت هستیم، امیدواریم با نظرات ارزنده و سازندهء تان مارا افتخار ببخشید.
سلام لالا خو بی؟ فکاهی هایته بس کو که بیخی از چوکات بیرون امدیم .... باشه برای روزای که یک به یک بشینیم و فکاهی پرانی کنیم. شعرت زیبا بود .
سلام
ممنونم از بازدیدتان
زیبا بیان کرده اید دغدغه ها را
از آشنایی تان خوشحالم
شاد باشید
سلام علیکم آقای دریاباری
شعر های تان خیلی زیباست
شاد و کامگار باشید
آب از کنار عمر به تلخی میگذرد
و
آفتاب بر اندام های سرنگون در خاک می تپد
چشم چگونه تاب آورد
و ذهن از کدام نقطه بیاغازد
تا به عذاب نیامیزد ؟
دریاباری عزیز :
زیباست به حدی که لذت بردم.
با درود به شما که قلبتان به عشق ایران می تپد
آخرین اخبار از نا آرامی های میهن عزیزمان
جدید تحلی های مسائل روز
جهت تبادل لینک در خدمت هستم
چو ایران نباشد تن من نباد
پاینده ایران
محسن حقانی
محسن جان . دلم برای انسان می تپد هرکجای که باشد ....
سلام عزیز جان! امید سبز و سر حال باشی. آمدم عرض ادب کنم. قربانت
سلام!
از راه یافتن به در یای شعر شما خوشوقتم.
از نگاه مولوی دیوانگی به دو گونه است :
یکی زیر عقل و دیگری ورای عقل .
برای مولوی کمیت عقل استدلال می لنگد .
میگویی ؟؟؟
میگریزم تا رگم جنبان بود .
کی گریز از خویشتن آسان بود ؟
گفتمش هستم :
بود نقش هستیم انگاره ای
نا قبول نا کس نا کاره ای
عشق سوهان زد مرا آدم شدم
حرکت اعصاب گردون دیده ام
در رگ مه گردش خون دیده ام
بهر انسان چشم من شب ها گریست
تا دریدم پرده اسرار زیست
من که این شب را چو مژگان آراستم
گرد پای ملت بیضا ستم
ملتی در باغ و داغ آوازه اش
آتش دل ها سروده ـازه اش
ذره گشت و آفتاب انبار کرد
خرمن از صد رومی و عطار کرد
آه گرمم رخت بر گردون کشم
گرچه دودم از تبار آتشم
خامه ام از همت فکر بلند
راز این نه پرده در صحرا فگند
قطره تا همسایه دریا شود
ذره از بالنده گی صحرا شود
تو با منی در شهر . دروغگو . لا مذب .
کنار من ... آخر .
جنگل ؟
نه دور از تو باد .
بهتربود - مثنوی معنوی - را میفرستادی ! اما ؛ اگرنه جنگل؟ ازدست تو - راستگو ومذهبی - کجابرویم ؟
کجایی لالا ؟
پیش بابه سخی !
آنانکه آفتاب را
به زندگی دیگران می بخشند
نمی توانند
خود از آن بی بهره باشند
چگونه باور کن
تو را
که خدای خویش می خواندمت
من یه همین سنگ
به همین سکوت دلبسته ام
خورشید هم اگر باشی
باریدنت را تشنه ام
همنوعانم گر شکستند
تو مگذار
خود را به خاک فکنم !
آی
صدایم را می شنوی؟
من تشنه ام !
گر به سر منزل سلمی رسی ای باد صبا...
چشم دارم که سلامی برسانی زمنش..
سلام
چه زیبا نگاشته ای اندیشه های سبزت را...
دستت را به گرمی میفشارم...
امید آنکه من نیز بتوانم روزی در جمع دوستان شما باشم...
کلبه حقیرم را با قدوم متبرکت نورانی کن..
یار دریا بار سلام ! وعده ها را وفا خواهم کرد ، هم یک را و هم دو را ! شاد زی
تا وعده دیگر ....یا دریابار!
استاد سلام.من جسارت نکردم.انقدر کلافه ام از ادم نماها که مرگ را طلب می کنم.روی زندگی ما جز خدا چه کسی حق تصمیم دارد؟
خدا زندگی داد. و تکلیف -دربرابر خودش . دربرابر گیاه خاک وآدمیان. بحث حق مجزا از تکلیف است... جزنگری ها ادمی را به بداندیشی میکشاند . میدانم فضای که نفس میکشیم آلوده است . بهتره که خدا تصمیم گیرنده باشد ....
زیبا بود ومحکم ودرد مندانه
سلام از ماست
وبلاگ بنده رو مزین فرمودین جناب دریاباری !!!!!!!!!!!
سپید دردناکی بود.
راستی شعر به این زیبایی را دوباره نخواهی توانست سرود .
احسنت . خیلی عالیست این . خیلی .
عمرت دراز باد و عنایت آن معبو د بی نیاز بر تو مستدام .
با محبت .
تراای گرامی گهر دوست دارم
ترادوست دارم اگردوست دارم
من افغان هم ریشه مان راکه باغی است
به چنک بتر ازتتر دوست دارم
شعر اخوان فاجئتاً یادم آمد. تقدیم خودت باد.
این است رسالت شعر(کابل غزه بغداد)
مهربان نبودم. راستی جمع آوری شعرهایت که یادت نرفته.
نمی شود به جای هم نوعان استعاره وتشبیهی به کاربردپخته است پخته ترشود. مثلاً ،
شگوفه ها. ویا حتی می شود گفت سیب ها به خاک افتادند که یاد آورد حدیث آدمی است که ازبهشت رانده شد. وافتادن سیبی ازدرخت. چه می دانم خودت شاعری.
ولی کابل وغزه وبغداد مثلث ناسور برگرده بشریت است. خیلی رسالت انگیز است.
ممنون از شگوفه ات استاد !
اتناب یااطناب دربلاک غرجی
جمعه
اطناب!
زیبا بود
من در بردگی کودکی نخواهم زایید
تا اربابم
حیات
زندگی
و زایش را
چون کنیزی از مصر به دمشق
ببرد
یا چون غلامی
از شام به بلخ
یاد این شعر افتادم که مال ماه ها پیش است . راستی برار مرا شوی نبرد گرگ مرا خورد . سیل مرا برد ....
سیل - همه - را برده است .
اما؛
تورا یکسو ٬
مرا دیگر سو
و....
سلام دوست گرامی مطلب تان زیبا بود. وکلام پس از سلام اینکه وبلاگ " یادداشتهای از غرب" به روز شد وشما به خواندن مطلب " قهر قضا بر قاضی قلم شکن شهر" دعوت هستید.
دریابری عزیز سلام. زیبا بود. عطر خاواک داشت.
امیل فرستادم.
رسید استاد .
سلام ! از اینکه سری به سپیده ها زدید لطف کردید ممنون تان.امیدوارم همیشه خبر گیرم باشید..لطف کنید باز هم بیایید منتظر نظر سازنده ی شما با غزل تازه ام.
سلام
کاش در غرب بودم و همچون دیگران راحت و آسوده با فکر خالی از هر دغدغده نان و آب
آمده ام تا عقده دل خالی کنم
فقر در افغانستان دردیست بی درمان
درد را باید شناخت تا دنبال درمان برآمد
بچه بودم در شهر کابل آنچه به ذهنم از آنجا مانده:
هزاره=جوالی
هزاره=کراچی وان
هزاره=کناراب پاک کن
هزاره=با هر شاغل در پست ترین شغل قابل تصور!!
آخر چرا؟؟؟؟؟
مگر هزارهها از جاپانی ها چه کم دارند
از هم نژادان خود در چین و هنگ کنگ، کره، تایلند و...
چرا؟
شاید من عقدهی باشم و انترنت را محل خالی نمودن دل بر سر هرچه فاشیست و تمامیت خواه هست انتخاب کرده ام!
اما همین الآن برو به شهرهای کشور
شغلهای پست!
نان خشک ندارند مردم ما!
آخر تا به کی؟
چرا؟
اگر روانشناسی جای لالایی توصیه کنندگان به صبر و اجر اخروی تحمل فقر را بگیرد و بر کتمان حقایق تاکید کند آینده ما و فرزندان ما چه خواهد شد
فقر در افغانستان واقعیتی تلخی است که در هیچ جای این عالم نظیر ندارد!
و به نظر حقیر هیچ اولویتی برای قلم بدست افغانستانی به اندازه انعکاس فقر و تبعات فقر وجود ندارد!
نماز بدون نان!
عبادت گرسنه!
و....
شرمنده خیلی زیاد گفتم ببخشید!
هرچه میخواهد دل تنگت بگو ....
به کودکی برای جوانی - هی دلتنگ بودم...! ؛ به جوانی برای دنیای کودکانه - زیستن در لحظه ... -
کاش می شد دست کودکی ام را میگرفتم - باهم - به خیابان میرفتیم!
دلم دردستم
کوچه های شهر را
دنبال سنگ
پرسه میزنم!
...
واقعاْ کاش می شد دست در دست کودکی در خیابان پرسه می زدم ...
راستی!
من یک دریاباری می شناسم که نام کوچکش محمد زمان است و حقوق دان.
آیا با شما نسبتی دارد؟
نه . دوست عزیز .
سلام جناب دریا باری با مطلب سنگ در برابر تفنگ بروزم و منتظر نظرات نیک تان.
سلام دوست گرامی !
شما را به خوانش بخش سوم " حافظ ، اندیشه ورز عصیانگر " دعوت می نمایم. با عرض حرمت.
سلام مومن جان! دوست داشتم گل سرخی باشم ... خیلی زیبا بود. راستی از نوازش های مومنانه تان فراوان سپاس. خداوند یک در دنیا و هزار در آخرت عنایتت کند. آمین.
من آه میکشم
تو آه میکشی
او درد
با زهم به دیدارت خواهم آمد.