پلک سوم شب

شعر وادبیات

پلک سوم شب

شعر وادبیات

۲۲

به سیبی سنگ زدم

سرش را

دربین دستان سبزش گرفت....

 

وچیزی نگفت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر

دوست توانمند دریا باری اظهار سلام دارم . واقعان زیبا و و عالیست جملات کوتاه با معنی بزرگ و خواندنی .با شعر و ترانه بمانید .

زیوری ویژه 1387,05,03 ساعت 09:06 ق.ظ

سلام به استادعزیز

دریاباری

حضورت بی حضوراست ازجندی بدینسو
درسفره متروک خورشید
استادعزیزم

خداخیرکناد.................

هیاهوی گنجشکان مایوسم کرد

سلامت باشید

درود

سورنا 1387,05,03 ساعت 01:13 ب.ظ

سیب..........................
استاد................. اینی تو....
همیشه که بایی و تازه شوی...مخاطب در حق ت دعا میکند.....
اورااااا

سلام عزیز

به سیبی سنگ زدم

سرش را

دربین دستان سبزش گرفت

وچیزی نگفت.

عالی عالی عالی بود
بسیار زیبا و مهربان بود برادر جان

وفا 1387,05,05 ساعت 04:57 ق.ظ

دوست مهربان سلام

عالیست و خیلی هم عالی- کوتاه اما ژرف.

موفق باشی

سلام .
خوبی عزیز؟

مهرداد 1387,05,05 ساعت 06:44 ق.ظ http://pamiryan.blogfa.com

سلام اوستاد عزیز
من در این روز ها گم شده ام
همان گونه که یکروز تو
ومن گفتم که موقتی است و همین طور هم شد
شعرت بسیار تلخ بود
ما در بسا موارد این مظلومیت را پذیرفته ایم
همین گونه زنان که سیب این شعر را بیشتر وجهه ی زنانه داده است
خلاصه دستت درد نکناد اوستاد
ای کاش...

سلام ومحبت برشما عالیقدر ما !
زیبا و پرکیف بود . شاد باشید .

مادر 1387,05,05 ساعت 11:48 ق.ظ

کی میگه که درین سن وسال به درخت سیب سنگ بزن ...آیا دوران طفولیتت بیادت آمده بود ؟ شوخی

زنده ای؟

زبیرهجران 1387,05,05 ساعت 12:47 ب.ظ

سلام حضرت دوست ...
عالی بود
میخواستم همراه ات حرف بزنم نبودی ...
راستی همان کوله بار که میخواستم برایت روان کنم آماده است و به زودترین فرصت خدمت روان میکنم
دنیا به کامت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد