پلک سوم شب

شعر وادبیات

پلک سوم شب

شعر وادبیات

 

بر گی سبز 

پیچیده درخمی نبودن ات. 

تو،که بهاری نداشتی

بگو:ماجرا، ازچه قراراست! 

 

 

نظرات 128 + ارسال نظر
. 1389,02,10 ساعت 10:40 ب.ظ


درود به شاعر
اشعار تان مرا به یادی از خاطراتی پر از ابهام گذشته ام میاورد......
آرزوی دیداری تان را دارم ،
برای لحظه فراموش ناشندنی حتی اگر یک ثانیه باشد.

ساقی ازبلجیم

خدمت تان میرسم
بادرودواحترام
ارادتمند...
دریاباری

سر مستی زور 1389,02,11 ساعت 06:21 ق.ظ

با درود و شادباش دوباره .
دیشب یاران همدل ، با نوشابۀ سرخ و پنیر فرانسوی مهمان من بودند . یار نازنین آقای « قیام » که متصدی ( کانون مولانا ) است ، در وصف « کمدی خدایان » گفت ، و آخر شب با هم رفتیم قدم زدن در پارک و در بازگشت ، رایانه مرا به خود کشید و نظری به پیام دوستان و نامه های رسیده انداختم و در پاسخ ایمل جناب عالی چیزهای نوشتم که به یادم نیست .
عرضم حضور سرکار ، که سالها پیش در « انستیتوت پاستور پاریس » یک دوره ستاژ عملی داشتم . پاریس چهارده در سیته یونیورسیته زنده گی میکردم . با توده یی ها و چریک های اکثریت محشور بودم .
یک شنبه ها در دهلیز رستوران سیته ( Cite Universitair ) و آن بالای پله های سنگی ، میز می گذاشتیم و نشرات حزب توده میفروختیم و جر و بحث های تیوریک و بگو و بشنو تا هنگام غروب .
در خانۀ برازیل اطاق داشتم و یک فوتوی بزرگ (احسان طبری ) پیوست ( کارل مارکس ) نصب دیوار اطاقم بود .
عصر ها با همین بچه ها ، چای و شیرینی و شطرنج و بحث های سیاسی .
از آن دوران پُر زنده گی فقط خاطره هاش باقیست .
با خورجینی از کتاب در پُشت و عصای در مُشت ، برگشتم کابل . راستی ( گژ راهه ) را در شهر ماسکو خواندم . همین ورپریده گی ها در حزب چپی ما نیز بود .
شرح وقایع ؟!
باشد تا فرصتی که از مشرق برآید دوباره آفتاب .
جنگ های داخلی و سقوط حکومت چپی و آمدن بنیادگرایان مذهبی ، که ظرف پنج سال ، شهر با خاکستر مبدل شد .
در ( تاراج کبیر ) هست و بود من برباد فنا رفت و شش ماه حکومت طالبان و مهاجرت به سمت شمال .
ترکمنستان و پنج سال اقامت در شهر ماسکو با قبول زجر و اهانت نیروهای امنیتی آن شهر .
حسب تصادف در سفارت کانادا مقیم ماسکو ، سِِمَت ترجمانی فرانسوی میسر افتاد در مصاحبه های مردمان اسماعیلیه از برکت ( کریم آقا خان ) که عازم امریکا و کانادا بودند و از همان طریق با همسر و فرزندم آمدیم کانادا . و کنون در ایالت بریتیش کولمبیا ( شهر وانکوور ) بسر میبریم . پسرم مدرسه را تمام کرده و شامل دانشگاه است . قرار برین است که ظرف یکی دو هفته برگردم (کابل ) دیدن اقارب و دوستان .
اگر آنچه بر ( فرود فولادوند ) اتفاق افتاد ، بر من پیش نیاید ، در بازگشت حتماً با جناب عالی تیلفونی ارتباط خواهم گرفت .
خواهشمندم مواظب خودتان باشید ، چون اروپا زیاد جایی امنی نیست . دکتر علی شریعتی در پاریس بود و فریدون فرخزاد در کشور آلمان . حتی در همین کشور کانادا ، نفوذی های شیاطین نیزهستند .
تا فرصتی دیگر ، شبانه روز تان پرطنین .
به امید فردای روشن .

کاپی :

مدیریت ( پلک سوم شب )
شعبه ( اوراق )

من به حقیقت شما رسیده ام...
وباآنهمه ازآنکه خودراهنرمندانه بازسازی مینمایند.برایم لذت بخش است!
حضوربزرگ ات درین ستیژ کوجک جاودانه باد!
.
مدیراداری پلک 3 ام شب.
ناتور
بروزن
ساطور

آزادی 1389,02,12 ساعت 05:55 ق.ظ

همین ( باز سازی ) دل و جیگرم را کشید .
عالم جهل ترفه بهشتی بودست
افسوس که ما زود خبردار شدیم
در اولین سفرم به خارج ، مادرم مرا از زیر قرآن شریف عبور داد و خواهرم ( زری ) اسپند دود کرد .
آب پاک در پشت سرم پاشید .
ملای محل سورۀ ( قُل یا ایُهاا لکافرون ، لا اعبُدُ ما تُعبُدون و لا اَنتم عابدون ما اََعبُد و لا اَنا عابدُ ما عَبَدتُم ولا اَنتم عابدون ما اعبُد لکم دینُکم ولیَ دِین ) را خواند و در یخنم پُف کرد .
سالها بعد ، در اروپا معنی این آیه و شأن نزولش را فهمیدم .
در بین 23 زن پیغمبر ( حَفَظَه ) دختر (عثمان خلیفه ) را محمد یک کنیز بخشیده بوده به نام ( ماریۀ قبطیه ) .
در یکی از روزها « محمد » به دیدن ( حفصه ) رفته که در خانه نبود ، رفته بوده حمام .
محمد در زد . ( ماریه ) در را بگشود .
علی ایحال ، و قصه به همان منوال که از ( ماریه ) سخت خوشش آمد . بوس و کنار وهمبستر شد فوراً .
لحظۀ پس ( حفصه ) از راه رسید و محمد را با ماریه دید همبستر .
گفت : تو چه کار میکردی با کنیز من ؟
محمد جام ماند . گفت :
نزدیک بیا تا در گوشت بگویم .
« این کنیز نفس خود را بخشید به من بدون مَهر . حال که تو نمی خواهی ، در دم طلاقش میدهم و پدرت ( عثمان ) بعد از من خلیفه خواهد بود به شرطی که این را ز نگهداری و به کسی نگوییی ، ها ! »
( حفصه ) این راز نتوانست نهفت و به (عایشه ) دختر ابوبکرگفت . شوری در میان زنان برخاست .
فقط در همان فضای پر شور ،
آفریده گار دوصد و پنجاه میلیارد کهکشان ، بر سیاره زمین نظر کرد و سورۀ تحریم آیه 63 را نزول کرد .
و آنان که اسرار افشا کنند از جمله کافران اند . و خدا گفت :
( قل یا ایهاالکافرون ، لا اعبد ما ... )
حیف ، ( زری ) خواهرم نبود ، میپرسیدم :
خواهر !
ملای محل
چه بر یخنم پف کرد ؟

عالمی جهل عچب طرفه بهشتی بودست
حیف صد حیف که مادیرخبردارشدیم.
.
اگربتوان ذهن را وارد منارعات اعتقادی نکرد مفید سلامتی است.اعتقاد نه ماحصل تحقیق وپژوهش است ونه با منطق امده که با استدلال بیرون برود.
خدا وپیامبر ته پایه ای هرشخصیت باورمند به ادیان اسمانی است. درواقع
توهین به پیامبرو...توهین به شخصیت آنان است. واین به حل مشکل کمک نمی کند.
.
بردگی

بسیار زیبا
خواندم ولذت بردم
شما را به خواندن سه رباعی دعوت می کنم
در پناه حق

قلندری 1389,02,18 ساعت 09:28 ق.ظ

دیگر هیچ جای نمانده ، شاید هم امشب آخرین وودکا .
پرسیدی : همرای کدوو ؟
گفتم : خیار شور ، لیمو ، فقط
از دکان ( چینیز ) هنوز
چارک ، چارک ، پول گوشت و کچالو قرض مانده .
کچ نهی در کیسه ، فقط ترانه .

تو به من خندیدی و نمی دانستم
من به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو ، تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچۀ کوچک ما سیب نداشت ؟
من به تو خندیدم
که چون میدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم در پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچۀ همسایه
پدر پیر من است
من به تو می خندیدم
تا که با خندۀ تو ،
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من
و سیب دندان زده ، از دست من افتاد به خاک
دل من گفت : برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریۀ تلخ تو را
و من رفتم ، و هنوز سالهاست که در ذهن من
آرام آرم
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد ،
اگر باغچۀ خانۀ ما سیب نداشت

http://www.youtube.com/watch?v=dHpAFKJ6szs&feature=related

به مرگ ابلهی و بی خردی ، بیا با هم برقصیم .
فقط رقص .

سلام به شما دوست عزیز و شاعر....
و همراه همیشگی
از شما دعوت میکنم...
با ترانه ای قدیمی به روزم......
و مثل همیشه منتظر نظر و راهنمایی شما هستم...
با ترانه ای به عنوان ( مامان بابای من کیه؟؟!!!)
بی صبرانه منتظر نگاه ارزشمندتون هستم
[گل]

. 1389,02,21 ساعت 07:23 ق.ظ

اففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف
برگ سرت خورد چی بلا زده تره

مرتضی علی 1389,02,21 ساعت 08:42 ق.ظ

با خودم تنها ، ناشیانه
به کلی خراب شدم
رفتم بخوابم
به بیداران
سلام

با تو. 1389,02,24 ساعت 10:07 ق.ظ

قهرمان لا غری !
پنچر کده ای ، در سالنگ ؟
از نفس افتاده ای ( چهار گیره )
با هشت سلندره Four Wheel Drive نزن خوده دیگه .
از سینما پامیر ، پل خشتی تا به سرای شمالی آمدم گفتم :
تو با این جل و پلاس ، به جبل السراج نمیرسی .
عاقبت دیدی ؟
حال ، درهمان سماوارچی ( ماما شاه مامد ) در سرای خواجه بمان . چاینکی به حساب من .
گرمای صندلی ( کرسی ) خواب آور .
من تند میروم بی پروا .........
دور از نگاه شریعت پرستان خط باطل
و تو خواهی خفت ، در باغچۀ افسرده
در پای گلدانِ خشک .
چی قدر دوستت دارم ، دوست میداری به کنار
از اول گفتم : تو غلط کردی
با من باش ، بیا بامن
آگر از تاریکی نمی ترسی
در چشمهایم
قهرمان باش .

غصه 1389,02,24 ساعت 10:56 ق.ظ

دل من می ترکد
آرام ،
قصه بگو

امیدوارم دلت زودتر بترکد!!!

***سلام امروز تو اینترنت میگشتم تا چشمم به سایتی خورد که ترانه ی منو که به جهان دادم رو به اسم خودش در وبلاگ گذاشته.....صادق مفرد..ایشون پسر عموی کسی هستند که من ترانرو برای آهنگسازی بهشون واگذار کرده بودم...بد نیست نگاهی به وبلاگ این جوونه خام و سارق ادبی بندازین.ازتون میخوام با حضور در وبلاگ این جوون ..با نظرات و برخوردتون منو حمایت کنین..........

http://sadeghmofrad.blogfa.com/post-1.aspx

دلم از این ماجرا گرفته است، از اینکه نمی‌دانم چه می خواهند و چه می خواهم... عالی بود

درود بریاردریابار عزیز . چرا خموشید ؟ بلبل را درباغ خموشی زیبی ندارد. اینکه من خود

هم خموشم علتش اینست که من خودم باخود نیستم . زیارت وطن رابعد 20 سال کردم

روح وروانم تازه شد. ارادت .

ازسفرخوش امدی!
روح ات تازه تر بادا!
بادرودواحترام
ارادتمند....
دریاباری

لیلا 1389,02,30 ساعت 10:54 ب.ظ http://lili.blogfa.com

سخنانتان آشناست ، به دل می نشیند .....

غزل 1389,02,31 ساعت 08:14 ب.ظ

سلام استاد
دست مریزاد.لذت بردم
ادرس جدید بهار نارنج را ندارید؟مدتیست از او بی خبرم

نشانی بهار ...درردیف لینک ها آمده است.

ان...ش 1389,03,02 ساعت 03:27 ب.ظ



سلام عزیز بزرگ

...داشتم کتاب [یادداشتهای روزهای تنهایی] از مارکز را میخواندم گفتم مطلبی از آن را برای شما هم بنویسم البته من مقدمه ی این کتاب را بیشتر دوست دارم ممکن است شما این کتاب را خوانده باشید ولی تکرارش هم خالی از لطف نیست:

....اگر خداوند لحظه ای فراموشش شود و مرا عروسکی پارچه ای بپندارد و اگر اینچنین باشد که برای مدتی کوتاه باز عمری ارزانی ام دارد ٬ به یقین حرفی در مورد آن چه که بدان ها می اندیشم بر زبان نخواهم راند و بی شک ٬ اندیشه خواهم کرد پیرامون حرفهایی که می بایست بگویم

ارزیابی خواهم کرد چیزها را ٬ نه برای آنچه می ارزند ولی خواهم سنجید آنان را برای معنایی که میدهند.

کم میخوابم اما رویای فراوان دارم میداتم برای هر دقیقه ای که چشمانمان را میبندیم ۶۰ثانیه روشنایی را از دست میدهیم

گوش میدهم زمانیکه دیگران صحبت میکنند و غرق لذت میشوم از آن حرفها....ساده خواهم پوشید و نه تنها پیکر خود را در برابر تابش آفتاب پهن خواهم کرد بلکه روحم را نیز در مقابل اشعه های خورشید قرار میدهم.

خدای من اگر قلب داشتم کینه را بر روی یخ مینوشتم و در انتظار برآمدن خورشید میماندم بر روی ستاره ها ٬ با رویای *ون گوگ* ترانه های *بندیتی* رانقاشی میکردم و آوازهای *سرات* ترنمهای شامگاهی و عاشقانه ی من با ماه میشد

به تمام مردم ثابت میکنم چقدر اشتباه می اندیشیده اند که زمانی که پبر میشوند ٬ نمیتوانندعاشق شوند آنان نمیدانند تنها زمانی پیر میشوند که دست از عاشق شدن بردارند.

آموخته ام تنها زمانی انسان حق دارد کسی را پایین تر از خود ببیند که میخواهد به او کمک کند تا بایستد....خیلی چیزها آموخته ام ولی بسیارشان غیر قابل استفاده بودند زیرا زمانیکه مرا در جعبه بگذارند دیگر مرده ام.....

پیامی که خواندنی وماندنی است
باحترام
دریاباری

شراب 1389,03,02 ساعت 03:30 ب.ظ



......
........
..........آه اندیشه ها....این رنجهای آگاه...این دخترکان همیشه محصور و شکوفا....
........براستی واژگان چه رسالت دشواری دارند....
.......آه اگر کلمات از نوشتن سرپیچی میکردند...اندیشه ها هرگز فرصت نمود پیدا نمیکردند....

...........سرگذشت کلمات مانند باران است طراوت میدهد و به جایی نامعلوم میرود
در دل خاکها . همانجا که قصه های زنده سر در می آورند....گل میدهند.....و دستی نامهربان به چینشش بلند میشود....

.........و کلمات وقتی شعر میشوند خلقتی شگفت می یابند...اندیشه در خلعت حریر آرایه ها.....دلمشغولیهای یک شاعر وقتی که غمگین است وقتی تنهاست
وقتی گفتنی هایش به او گوش نمیدهند....وقتی با شعر جدایی می بیند

وقتی همه از او شعر نویی میخواهند و او ساکت ساکت است یعنی همه چیز در اختیار او نیست اما چرا شاعران ساکت میشوند ....چرا اندیشه های رها در فضا فراچنگشان نمیشود...چرا شاعران این صیادان تیزبین از آهوان تاتاری میگذرند.....چرا شعرهای سروده شان را به هیزمهای شومینه میدهند
چرا به ایمان خود بی ایمان میشوند...

شعر شما را میستایم اگرچه ادبیات دری سهم جدی در ماندگاری ادبیات فارسی داشته اماحس میکنم در مقابل اتفاقاتی به اسم پیشرفت ادبی مانند پست مدرن داریم پوست می اندازیم متاسفانه سیل عظیمی از مزخرفات پست مدرن را میبینینم
نمیدانم آیا صرفا به دلیل ارتقای ادبی باید هر تغییری را پذیرفت ولو اینکه نازیبا و مغایر با تعریف اصیل تجهیزات شعری باشد یا نه....نمیدانم آیاادبیات غرب جوابگوی نیاز امروز انسان شرقی هست که ما بی مطالعه خود را تسلیم صد در صد آنها بکنیم ؟

شما با اینکه در اروپا هستید اما شعرتان بسیار سخته و اصیل ارائه میشودشیوه ی زندگی شما و ارتباطاتتان در آنجا نگذاشته شعرتان تقلید خام و بی مطالعه باشد به نظر من تقلید فاقد حیات ادبیست شاید شما یک جاهایی انطباقاتی صورت داده اید که کار را زیباتر هم کرده چون به هرحال انسانها متاثر از هم هستند واین بسیار فاکتور خوبیست در جهت ارتقای شعر...
شعر شما کاملا منطبق با باورهای شرقیست و به همین دلیل میتوان با آن ارتباط برقرار کرد و شاعرانی مثل شما رسالت بسیار ظریفی در ماندگاری ادبیات شرق دارندکه میتوانند از تسلطشان بر ادبیات غرب استفاده کنند و مفاهیم غنی که نیاز بشر امروز هست را در قالب شعر عرضه نمایند....
پرگویی ام را ببخشید.

باهمان چشمی که می بینی تو مارا
این هم آن چشمی ست که می بیند شمارا
.
ارادتنمندشما
دریاباری

سیما سلطانی 1389,03,03 ساعت 04:33 ب.ظ http://zanidan.blogfa.com

سلام دوست من

به زنیدن بیا . . .

[گل]

سلام به شما
دوست عزیز و شاعرم....
و همراه همیشگی من.....
از شما دعوت میکنم...
با ترانه ای جدید به روزم......(( دعا کردم ))
با صدای سهیل رسول زاده
و مثل همیشه منتظر نظر و راهنمایی شما هستم...
بی صبرانه منتظر نگاه ارزشمندتون هستم

[گل]

پویا 1389,03,07 ساعت 04:38 ب.ظ

یار دریا بار سلام و درود ! مدت هاست که گم شده ام . شادم که همچنان هستی .

نرگس 1389,03,10 ساعت 10:56 ق.ظ http://golaab.blogsky.com/

خسته نباشی دوست عزیز. یه داستانک جدید دارم. امیدوارم سر بزنید.

با سلام
بعد از چند ماه
ترانه ی دنیای آروم با صدای((( جهان))) پخش شد.............
لینک دانلود در وبلاگم هست
منتظر نظر شما در وبلاگم هستم
منتظرم
........... [گل]

سلام به شما
دوست عزیز و شاعرم....
و همراه همیشگی من.....
از شما دعوت میکنم...
با ترانه ای جدید به روزم......(( دعا کردم ))
با صدای سهیل رسول زاده
و مثل همیشه منتظر نظر و راهنمایی شما هستم...
بی صبرانه منتظر نگاه ارزشمندتون هستم

[گل]
...................

سورنا 1389,03,17 ساعت 06:34 ب.ظ http://pagah.blogfa.com

سلام استاد!
روزگاری است که از شاگرد های این طرف مرزی تان حال و احوال نمی گیرین

با "آبرو داری" به روزم!

سلام دوست عزیز
سروده های تان همیشه زیباست
و خواندنی
سروده öوتاه و با اهمیت
همیشه موفق باشید

سلام دوست قدیمی
ویبلاگ قبلی من را بستند .ویبلاگ جدید ساختم تا برای دیدارت یکبار دیگه شمارا اد نمایم
ممنون مهربانی تان

سلام یاردیرین!
در پیاخانه تان باز نشد/نتوانستم.
حصورتازه ات تازه تربادا!
ارادتمند...
دریاباری

"این چه قومیست محمد؟"
به روزم...

علی 1389,03,23 ساعت 02:46 ب.ظ

خانه داستان بلخ به پشتیبانی مالی نشریه زرنگار چاپ (تورنتو- کانادا) سومین دور مسابقه داستان نویسی را برگزار می کند. در این مسابقه که ویژه داستان نویسان پارسی زبان افغانستان می باشد ، نویسنده گانی میتوانند اشتراک کنند که زیر چهل سال عمرداشته ، باشنده ی افغانستان بوده و یک یا دو داستان کوتاه خود را به ادرس خانه داستان بلخ بفرستند.

برای برنده گان جایزه های اول –دوم و سوم برعلاوه تندیسه خانه داستان بلخ ، به ترتیب مبلغ بیست ، ده ، و پنج هزار افغانی پول نقد جایزه اهدا می گردد . مراسم اهدای جوایز سالانه همزمان با بزرگداشت جشن باستانی مهرگان (ماه میزان) و تجلیل نگاره های هنر بلخ برگذار می‌گردد.

آخرین مهلت پذیرش داستان ها پانزدهم ماه اسد (مرداد) 1389


داوران برای بررسی آثار، چهار ویژه گی زیر را درنظر خواهند گرفت :

1- ویژه گی های نثر و سخن داستانی افغانستان در زبان داستان

2- درونمایه داستان

3- ساختار و پرداخت داستان

4- اصول فنی داستان نویسی


نشانی برقی برای ارسال آثار:



Taqi_wahedi@yahoo.com

Shafiq_mzr@yahoo.com

93798247957+

0700539366

0502040250

نشانی :

مزارشریف: جاده مسعود بزرگ ش،اپارتمان رسول برات ،دفتر شبکه جامعه مدنی و حقوق بشیر.

ویا – گذربابه قمبر (کلبه فرهنگی بلخ)

سلام زیبا میسرایید به نظرات هم زیبا پاسخ میگویید برای همین همه نظرات

این پست رو خوندم

[گل] غزل پاره ها به روز است این بار با ترانه "عروس کوکی"

منتظر نقدتان هستم[گل]

دیریست که من سنگین ترین سنگ زمینم!

غزل پاره ها به روز شد با:

جمله ای از فرگرد زندگی

یک ترانه و

بیت هایی زیر درخت سیب

منتظرم...

[گل]

سورنا 1389,03,30 ساعت 02:09 ب.ظ

مستقیمن سلام عرض می کنم استاد!

قربانت
دریاباری

بهرامیان 1389,04,05 ساعت 09:22 ق.ظ http://kinareaamo.blogfa.com,

سلامتی نثارتان فرهیخته گرامی!
نمیدانم چرا تازه نخواندم منظورم ازتازه را خودتان میدانید بزرگوار ! امیداست صحتمندی وحانجوری شاهد حالتان باشد

بهرامیان عزیز.
شادوسلامت باشید
بادرودواحترام
ارادتمندشما
دریاباری

با ذکر ماجرایی از ایام ماضیه - بار دگر به روزم با "اعتراضیــــه"!

سلام عزیز بزرگوار خوبید ؟ سپاس از لطف و صفایتان ، ماجرا معلومه ، کار دل و عشق و ...... است نمیشود کار کرد موفق باشید.

شعرهایت بسیار صمیمانه ست
گاهی به مام سری بزن

حسنک 1389,04,20 ساعت 10:13 ق.ظ

سلام حضرت دریا باری عزیز:‌
کجایی مرد خدا آرزومندم زندگی به خیر بگذرد دیری است از شما نه پیامی نه شعری نه درد خوانده ام آرزومندم خوب و سرحال باشید قرار شد شما کابلستان تشریف بیارید اما هنوز نمیدانم که آمدن شما کی خواهد بود ....
ارادتمند شما
حسن

جسن جان
سرپل منطرم باش!
تا دیدار

یک دوست 1389,05,01 ساعت 01:07 ب.ظ

شاعر لحظات تنهایی

اینچنین که خاموشی را میسرایی دل انتظار میپندارد که اندیشه ات به جایی دور دور پر زده و نمیخواهد کسی التذاذ تنهایی ات را بگیرد

اما خوب ـ من
سهم ما را باید بسرایی ٬

شاید در آن سوی شعر به خلوت نشسته ای ٬ آتشی روشن کرده ای و به رقص شعله ها مینگری و به دورتر و برتر می اندیشی .....
گویا دشت شب را در خود نهان داری که تابش ستارگانش در دل خاموشی ات سوسو میزند

برگرد و باز هم زیستن را بسرا مگر نمیدانی : {فسانه است که سیمرغ باز می آید)

معذرت بابت تضییع وقت گران بهایتان

عزیزدلی من
عبادت من
چه چاره سازد این دل
وقتی تو نباشی
حکایت هایش
ناگفته میماند!

سلام دوست عزیز. زیبا نوشته های تانرا همیشه پیگیرم
بزرگ اندیش تان را میستایم
قلم تان سبز باد

با "اینترنت اکسپلورر" وارد "جهنم" شوید!

خوش بگذره چه خبر؟

یک دوست 1389,05,08 ساعت 08:18 ب.ظ



آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

هرجاکه سفرکردم توهمسفرم بودی
وزهرطرفی رفتم توراهبرم بودی






____________________________________________________________
مرکز آفرینش های ادبی حوزه هنری مرکز با همکاری حوزه هنری مازندران برگزار می کند.
جشنواره شعر و داستان جوان حوزه هنری که هر سال در یکی از استانهای کشور برگزار می شود، امسال با همکاری حوزه هنری مازندران و با عنوان (از آسمان سبز) هشتمین دوره خود را تجربه می کند.
شاعران و داستان نویسان جوان 15 تا 25 سال می توانند آخرین آثار خود را با موضوع آزاد و تا سقف 3 اثر شعری و 2 اثر داستانی همراه با ذکر شماره تلفن ، آدرس و تاریخ تولد به دبیرخانه جشنواره واقع در تهران - خیابان حافظ - تقاطع خیابان سمیه - حوزه هنری - طبقه سوم - مرکز آفرینش های ادبی و یا به آدرس الکترونیک azasemanesabz@gmail.com ارسال فرمایند
آخرین مهلت ارسال آثار 20/5/1389 می باشد.
____________________________________________________________
علاقه مندان جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره 021-84172311 تماس حاصل فرمایند.

عه تا 1389,05,11 ساعت 04:14 ب.ظ http://www.bankol.blogfa.com

فرهیخته ی گرامی جناب اقای دریاباری
از شما دعوت می کنم در گفتمان تئوریک پیرامون ژانر خواندیدنی شرکت و نظر روشنگر خود را به دوستداران نوپای شعر و ادب حوزه ی مجازی هدیه فرمایید .
با کمال احترام و دوستی
عه تا

یک دوست 1389,05,12 ساعت 11:31 ق.ظ

نه کوه...نه جنگل...نه صحرا.....نتوانستند لحظه ای جای ترا بگیرند
خیزابهای بلند دریا با من همعنان میشدند آنگاه که ترا یاد می کردم....
هرصبح بی تابی شقایقها را با دلم همراه میدیدم
مرغان عشق میخواندند
و من در اینهمه نغمه و شور بی تو چه تنها بودم

مهرباران 1389,05,12 ساعت 12:33 ب.ظ http://darya73.blogfa.com

سلام و ارادت گرامی...
امید که خوب و سلامت باشید همیشه

سکوت 1389,05,14 ساعت 12:44 ب.ظ http://tak-bamdad.blogfa.com

سلام دوست من
با احترام
منتظر حضور و راهنمایی های شما هستم
سپاس

در " آیه های سوره ی انسان " ببین مرا !

کجای قصه موندی که نیستی؟

همانجا که رهایم کردی ودیگرنخواندیم!

سلام دوست گرامی
انسداد استقلال نه استرداد استقلال "مطلب جدید ویبلاگ باچه آزره میباشد
چنانچه فرصت یاری نمود گذری از ما دریغ مدارید
متشکر

فرهاد یلدا 1389,05,29 ساعت 11:33 ق.ظ http://daghdagheh.blogfa.com

استاد بعد از مدتها با یک تحفه عاشقانه به روز شدم/به وقت نگاه
بگویید ماجرا از چه قرار است؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد